۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۱ - نصیحت

تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم
بی‌وسیلت نتوانی که بدرها پویی

من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی

من همه شب ورق زرق فرو می‌شویم
تو همه روز رخ آز به خون می‌شویی

قیمت عمر من و عمر تو یکسان نبود
کانچه من جویم از این عمر تو آن کی جویی

باد رنگین بدل عمر که در خانه نهند
بوی آن می‌برم الحق تو همانا اویی

ضایع از عمر من آنست که شعری گویم
حاصل از عمر تو آنست که شعری گویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۰ - در هجا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.