۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۴

باده دِهْ آن یارِ قَدَح باره را
یارِ تُرُش رویِ شِکَرپاره را

مَنْگَر آن سوی، بدین سو گُشا
غَمْزه غَمّازه خونْ خواره را

دستِ تو می‌مالَد بیچاره وار
نِهْ به کَفَش چاره بیچاره را

خیره و سَرگشته و بی‌کار کُن
این خِرَدِ پیرِ همه کاره را

ای کَرَمَت شاهِ هزاران کَرَم
چَشمه فرستی جِگَرِ خاره را

طِفْلِ دوروزه چو زِ تو بو بَرَد
می‌کَشَد او سویِ تو گهواره را

تَرک کُند دایه و صد شیر را
ای بَدَلِ روغن، کُنْجاره را

خوب کلیدی دَرِ بَربَسته را
خوب کَمَنْدی دلِ آواره را

کارِ تو این باشد، ای آفتاب
نور فرستی مَهْ و اِسْتاره را

مُنتَظِرش باش و چو مَهْ نور گیر
تَرک کُن این گَنْگَل و نَظّاره را

رَحْمَتِ تو مُهره دَهَد مار را
خانه دَهَد عَقربِ جَرّاره را

یاد دَهَد کارِ فراموش را
باد دَهَد خاطِرِ سیّاره را

هر بُتِ سنگین زِ دَمَش زنده شُد
تا چه دَم است آن بُتِ سَحّاره را

خامُش کُن، گفت از این عالَم است
تَرک کُن این عالَمِ غَدّاره را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.