۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۸

گوشِ من مُنْتَظِر پیامِ تو را
جان به جانْ جُسته یک سلامِ تو را

در دِلَم خونِ شوق می‌جوشَد
منْتَظِربویِ جوشِ جامِ تو را

ای زِ شیرینی و دلاویزی
دانه حاجَت نبوده دامِ تو را

کرده شاهان نِثارْ تاج و کَمَر
مَر قَبایِ کَمین غُلام تو را

زَ اَوَّلِ عشقْ من گُمان بُردم
که تَصوّر کُنم خِتامِ تو را

سِلْسِلَه م کُن به پایِ اُشْتُر بَند
من طَمَع کِی کُنم سَنامِ تو را

آن که شیری زِ لُطفِ تو خورده‌ست
مرگ بیند یَقین فِطامِ تو را

به حَقِ آن زبانِ کاشفِ غَیب
که به گوشم رَسان پیامِ تو را

به حَقِ آن سَرایِ دولَت بَخش
بِنِمایَم زِ دورْ بامِ تو را

گَر سَر از سَجده تو سود کُند
چه زیان است لُطفِ عامِ تو را

شَمس تبریز این دلْ آشفته
بر جِگَر بسته است نامِ تو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.