۳۰۹ بار خوانده شده
من بدعهد را چه میگویی
هرچه گویی سزای آن هستم
حاکم ار جرم من بود مردم
داور ار لطف تو بود جستم
لطف باری بریده باد از من
تا به خدمت چرا نپیوستم
میندانم ز پای سر زین غم
تا برفت آن سعادت از دستم
خواستم تا بیایم و گویم
کز حریفان دینه چون رستم
به سر تو که ذات هشیاریست
که هنوز این زمان چنان مستم
که گشادن نمیتوانم چشم
وین قوافی به حیله بربستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
هرچه گویی سزای آن هستم
حاکم ار جرم من بود مردم
داور ار لطف تو بود جستم
لطف باری بریده باد از من
تا به خدمت چرا نپیوستم
میندانم ز پای سر زین غم
تا برفت آن سعادت از دستم
خواستم تا بیایم و گویم
کز حریفان دینه چون رستم
به سر تو که ذات هشیاریست
که هنوز این زمان چنان مستم
که گشادن نمیتوانم چشم
وین قوافی به حیله بربستم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۷ - در تقاضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۹ - فیالاشتیاق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.