۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۸ - در شکایت از ممدوح خویش حمیدالدین

دراز گشت حدیث درازدستی ما
سپید گشت به یک ره سپیدکاری برف

زمین و آب دو فعلند پر منافع سخت
هوا و آب دو بحرند پر عفونت ژرف

فغان من همه زین عیش تلخ و روی ترش
چنانکه قلیه افعی خوری بریق ترف

فغان من ز خداوند من حمیدالدین
که از وجود من او را فراغتیست شگرف

در این چنین مه و موسم که درع ماهی را
ز زور لرزهٔ دریا نه قبه ماند و نه ظرف

به صد هزار تکلف به خدمتش بردم
قصیده‌ای که نه نقدش عیار یافت نه صرف

ز عرض کردن و ناکردنش چنان که کنند
خبر نکرد مرا بعد هفته‌ای به دو حرف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۷ - در منع توزیع با جمال‌الدین مسعود گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۹ - طلب وظیفه کند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.