۳۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۹ - در مذمت اهل سوق

روزی پسری با پدر خویش چنین گفت
کان مردک بازاری از آن زرق چه جوید

گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی
کز گند طمعشان سگ صیاد نبوید

عاقل به چنان طایفهٔ دون نگراید
مردم به سوی مزبله و جیفه نپوید

بازار یکی مزرعهٔ تخم فسادست
زان تخم در آن خاک چه پاشی که چه روید

امید مکن راستی از پشت بنفشه
تا روی تو چون لاله به خونابه نشوید

قولی نبود راست‌تر از قول شهادت
زان در همه بازار یکی راست نگوید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۸ - در عذر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.