۴۲۴ بار خوانده شده
به جانِ پاکِ تو ای مَعْدنِ سَخا و وَفا
که صبر نیست مرا بیتو ای عزیز، بیا
چه جایِ صبر که گَر کوهِ قاف بود این صبر
زِ آفتابِ جُدایی، چو برف گشت فَنا
زِ دورِ آدم تا دورِ اَعْوَرِ دَجّال
چو جانِ بَنده نبودست، جانْ سِپُرده تو را
تو خواه باور کُن یا بگو که نیست چُنین
وَفایِ عشق تو دارم، به جانِ پاکِ وَفا
مَلامَتَم مکنید اَرْ دراز میگویم
بُوَد که کشف شود حالِ بَنده پیشِ شما
که آتشیست که دیگِ مرا هَمیجوشَد
کَز او شِکاف کُند گَر رَسَد به سَقفِ سَما
اگر چه سَقفِ سَما ز آفتاب و آتشِ او
خَلَلْ نکرد و نگشت از تَفَش سِیَه سیما
رَوان شُدهست یکی جویِ خون زِ هستیِ من
خَبَر ندارم من کَزْ کجاست تا به کجا
به جو چه گویم کی جو مَرو، چه جنگ کُنم؟
بُرو بگو تو به دریا مَجوش ای دریا
به حقِّ آن لبِ شیرین که میدَمی در من
که اختیار ندارد به ناله این سُرنا
خَموش باش و مَزَن آتش اَنْدَر این بیشه
نمیشَکیبی، مینال پیشِ او تنها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که صبر نیست مرا بیتو ای عزیز، بیا
چه جایِ صبر که گَر کوهِ قاف بود این صبر
زِ آفتابِ جُدایی، چو برف گشت فَنا
زِ دورِ آدم تا دورِ اَعْوَرِ دَجّال
چو جانِ بَنده نبودست، جانْ سِپُرده تو را
تو خواه باور کُن یا بگو که نیست چُنین
وَفایِ عشق تو دارم، به جانِ پاکِ وَفا
مَلامَتَم مکنید اَرْ دراز میگویم
بُوَد که کشف شود حالِ بَنده پیشِ شما
که آتشیست که دیگِ مرا هَمیجوشَد
کَز او شِکاف کُند گَر رَسَد به سَقفِ سَما
اگر چه سَقفِ سَما ز آفتاب و آتشِ او
خَلَلْ نکرد و نگشت از تَفَش سِیَه سیما
رَوان شُدهست یکی جویِ خون زِ هستیِ من
خَبَر ندارم من کَزْ کجاست تا به کجا
به جو چه گویم کی جو مَرو، چه جنگ کُنم؟
بُرو بگو تو به دریا مَجوش ای دریا
به حقِّ آن لبِ شیرین که میدَمی در من
که اختیار ندارد به ناله این سُرنا
خَموش باش و مَزَن آتش اَنْدَر این بیشه
نمیشَکیبی، مینال پیشِ او تنها
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.