۳۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱ - سید مجدالدین بوطالب نعمه را گوید

ای زتو بنهاده کلاه منی
هر که نیاید کلهش از دو برد

نام تو اوراق سعادت نبشت
جاه تو الواح نحوست سترد

ازخلفات ذات دویم چون برفت
نام مبارک پدرت را سپرد

جز تو کرا در صف عرض جهان
عارض تقدیر جهانی شمرد

باد صبای کرمت چون بجست
آتش آز بنی‌آدم بمرد

قدر فلک باتو چه گر سخت باخت
نرد تقدم نتواتنست برد

رو که دراین عهد ز می تلخ‌تر
صاف تویی باقی خم جمله درد

در شکم خاک کسی نیست کو
پشت زمین چون تو به واجب سپرد

بار بزرگیت زمین کی کشد
کیک و عماری نه محالیست خرد

ای که ز تو آز شود پایمال
وی که ز تو حرص برد دستبرد

من که ره از حادثه گم کرده‌ام
پی سپری می‌شوم اکنون چو کرد

عزم بر آنست که عهدی رود
پای بر آن عهد بخواهم فشرد

خرقه بپوشم به همین قافیت
قافیت اول یعنی که برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰ - در شکایت دهر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲ - کتاب و کلاهی نزد بزرگی داشت در تقاضای آن گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.