۳۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰ - در شکایت دهر

جور یکسر جهان چنان بگرفت
که همی بوی عدل نتوان برد

وز بزرگی که نفس حادثه راست
می‌شناسم که فاعلیست نه خرد

وز طریق دگر شناخته‌ام
که ره جور جابران بسپرد

ماند یک چیز اینکه او چو بکرد
تختهٔ دیگران چرا بسترد

نه همه مغز به که لختی پوست
نه همه صاف به که بعضی درد

ور تو بر اتفاق و بخت نهی
چون کلاهی ببایدش زد و برد

عقل آغاز کار کم نکند
نه در این ماجرا کم است از کرد

وانکه قسمی به خویشتن بربست
خویشتن را شریک ملک شمرد

وانکه دست از چرا و چون بکشید
وقت تسلیم هم قدم نفشرد

خواجه دانی که چیست حاصل کار
تا نباید عنان به دیو سپرد

متفکر همی بباید زیست
متحیر همی بباید مرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹ - در مدح نظام‌الملک بدرالدولة والدین خاصبک طوطی‌بن مسعود
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱ - سید مجدالدین بوطالب نعمه را گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.