۳۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱ - صفی‌الدین موفق هیزمی به انوری وعده کرد و حکیم غلام خود را به طلب آن فرستاد چون به وعده وفا نکرد این قطعه در هجو او گفت

صفی‌الدین موفق را چو بینی
بگویش کانوری خدمت همی گفت

همی گفت ای به وقت کودکی راد
همی گفت ای به گاه خواجگی زفت

اگر از من بپرسد کو چه می‌کرد
بگو در وصف تو دری همی سفت

به وصف حجرهٔ پیروزه در بود
که آمد گنبد پیروزه را جفت

به شب گفت اندرو بودم ز نورش
سواد شب ز چشمم ذره ننهفت

غلو می‌کرد کز حسنش زمین را
بهاری تا به روز حشر نشکفت

سحاب از آب چشمش صحن می‌شست
صبا از تاب زلفش فرش می‌رفت

درین بود انوری کامد غلامش
که هیزم نیست چون آتش برآشفت

مرا گفت از چهار انگشت مردم
که بر چارم فلک طنزش زند سفت

به استدعای خرواری دو هیزم
زمستانی چو خر در گل همی خفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰ - ایضاله
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲ - در هجو خواجه صلاح نامی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.