۴۵۳ بار خوانده شده
زِ بامْدادَ سَعادت سه بوسه داد مرا
که بامْدادِ عِنایَت، خُجَسته باد مرا
به یاد آر دِلا تا چه خواب دیدی دوش
که بامْدادْ سَعادت دَری گُشاد مرا
مَگَر به خواب بِدیَدم که مَه مرا بَرداشت
بِبُرد بر فَلَک و بر فَلَک نَهاد مرا
فُتاده دیدم دل را خَراب در راهَش
تَرانه گویان کین دَم چُنین فُتاد مرا
میانِ عشق و دِلَم پیشْ کارها بودهست
که اندک اندک آید هَمی به یاد مرا
اگر نِمود به ظاهر که عشقْ زاد زِ من
هَمیبِدان به حقیقت که عشقْ زاد مرا
اَیا پَدید صِفاتَت، نَهانْ چو جانْ ذاتَت
به ذاتِ تو که تویی جُملگی مُراد مرا
هَمیرَسَد زِ تواَم بوسه و نمیبینم
زِ پَردههایِ طبیعت، که این کهِ داد مرا
مَبُر وظیفهٔ رَحمَت که در فَنا اُفْتَم
فغان بَرآوَرم آن جا که دادْ داد مرا
به جایِ بوسه اگر خود مرا رَسَد دُشنام
خوشَم که حادثه کردهست اوسْتاد مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که بامْدادِ عِنایَت، خُجَسته باد مرا
به یاد آر دِلا تا چه خواب دیدی دوش
که بامْدادْ سَعادت دَری گُشاد مرا
مَگَر به خواب بِدیَدم که مَه مرا بَرداشت
بِبُرد بر فَلَک و بر فَلَک نَهاد مرا
فُتاده دیدم دل را خَراب در راهَش
تَرانه گویان کین دَم چُنین فُتاد مرا
میانِ عشق و دِلَم پیشْ کارها بودهست
که اندک اندک آید هَمی به یاد مرا
اگر نِمود به ظاهر که عشقْ زاد زِ من
هَمیبِدان به حقیقت که عشقْ زاد مرا
اَیا پَدید صِفاتَت، نَهانْ چو جانْ ذاتَت
به ذاتِ تو که تویی جُملگی مُراد مرا
هَمیرَسَد زِ تواَم بوسه و نمیبینم
زِ پَردههایِ طبیعت، که این کهِ داد مرا
مَبُر وظیفهٔ رَحمَت که در فَنا اُفْتَم
فغان بَرآوَرم آن جا که دادْ داد مرا
به جایِ بوسه اگر خود مرا رَسَد دُشنام
خوشَم که حادثه کردهست اوسْتاد مرا
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.