۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷

چه نیک بخَت کسی که خدایْ خوانْد تو را
دَرآ دَرآ به سعادتْ، دَرَت گُشاد خدا

کِه بَرگُشایَد دَرها؟ مُفَتّحُ اْلَابْواب
کِه نُزْل و مَنْزِل بخَشید؟ نَحْنُ نَزَّلْنا

کِه دانه را بِشِکافَد، نِدا کُند به درخت
که سَر بَرآر به بالا و می‌فَشان خُرما؟

که دَردَمید در آن نِی، که بود زیرِ زمین
که گشت مادرِ شیرین و خُسروِ حَلوا؟

کِه کرد در کَفِ کانْ خاک را زَر و نُقره؟
کِه کرد در صَدَفی آب را جواهرها؟

زِ جان و تَن بِرَهیدی به جَذبه‌یْ جانان
زِ قاب و قَوْس گُذشتیْ به جَذبِ اَوْاَدْنی

هم آفتاب شُده مُطربَت که “خیزْ سُجود
به سویِ قامَتِ سَروی زده‌ست لاله صَلا

چُنین بُلند چرا می‌پَرَد هُمایِ ضَمیر؟
شنید بانگِ صَفیری زِ رَبّیَ الْاَعْلی

گُلِ شِکُفته بگویم که از چه می‌خندد؟
که مُسْتَجاب شُد او را از آن بهارْ دُعا

چو بویِ یوسُفِ معنی گُل از گَریبان یافت
دَهان گُشاد به خنده که های یا بُشْرا

به دِیْ بِگویَد گُلْشَن که هر چه خواهی کُن
به فَرّ عدلِ شَهَنْشَه نَتَرسَم از یَغما

چو آسْمان و زمین در کَفَش کَم از سیبی‌ست
تو بَرگِ من بِرُبایی، کجا بریّ و کجا؟

چو اوست معنیِ عالَم به اتّفاقْ همه
به جُز به خِدمَتِ مَعنی، کجا رَوَند اَسْما؟

شُد اسمْ مَظْهَرِ مَعنی، کَارَدْتُ اَنْ اُعْرَفْ
وَزْ اسمْ یافت فَراغَت، بَصیرتِ عُرَفا

کَلیم را بِشِناسَد به مَعرفتْ هارون
اگر عَصاش نباشد، وَگَر یَدِ بَیضا

چگونه چَرخ نگردد به گِردِ بام و دَرَش
که آفتاب و مَهْ از نورِ او کنند سَخا؟

چو نورْ گفت خداوندْ خویشتن را نام
غُلامِ چَشم شو ایرا زِ نور کرد چَرا

از این همه بُگُذشتم نِگاه دارْ تو دست
که می‌خُرامَد از آن پَرده مَستْ یوسُفِ ما

چه جایِ دست بُوَد عقل و هوش شُد از دست
که ساقی‌یی‌ست دِلارام و باده‌اَش گیرا

خَموش باش که تا شرحِ این هَمو گوید
که آب و تاب همان بِهْ که آید از بالا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.