۳۹۰ بار خوانده شده
گَر نه تَهی باشدی بیش تَرین جویها
خواجه چرا میدَوَد، تشنه دَرین کویها؟
خُم که درو باده نیست، هست خُم از باد پُر
خُمِّ پُر از باد کِیْ سُرخ کُند رویها؟
هست تَهی خارها، نیست دَرو بوی گل
کور بِجویَد زِ خار، لُطفِ گُل و بویها
با طَلَبِ آتشین، روی چو آتش بِبین
بر پِی دودَش بُرو، زود دَرین سویها
در حُجُبِ مُشکِ موی، روی ببین اَه چه روی
آن که خدایش بِشُست، دور ز روشویها
بر رُخِ او پَرده نیست، جُز که سَرِ زُلفِ تو
گاه چو چوگان شود، گاه شوی گویها
از غَلَطِ عاشقان، از تَبِشِ روی او
صورتِ او میشود بر سَرِ آن مویها
هی که بَسی جانها، مویْ به مو بَستهاند
چون مَگَسان شِسْتِهاند، بر سَرِ چَربویها
باده چو از عقل بُرد، رنگ ندارد، رَواست
حُسنِ تو چون یوسُفیست، تا چه کُنم خویها؟
آهوی آن نرگسش، صید کُند جُز که شیر؟
راست شود روح چون، کَژ کُند ابرویها
مَفخَرِ تبریزیان، شَمسِ حَقِ بی زیان
تویْ به تو عشقِ توست، بازکُن این تویها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خواجه چرا میدَوَد، تشنه دَرین کویها؟
خُم که درو باده نیست، هست خُم از باد پُر
خُمِّ پُر از باد کِیْ سُرخ کُند رویها؟
هست تَهی خارها، نیست دَرو بوی گل
کور بِجویَد زِ خار، لُطفِ گُل و بویها
با طَلَبِ آتشین، روی چو آتش بِبین
بر پِی دودَش بُرو، زود دَرین سویها
در حُجُبِ مُشکِ موی، روی ببین اَه چه روی
آن که خدایش بِشُست، دور ز روشویها
بر رُخِ او پَرده نیست، جُز که سَرِ زُلفِ تو
گاه چو چوگان شود، گاه شوی گویها
از غَلَطِ عاشقان، از تَبِشِ روی او
صورتِ او میشود بر سَرِ آن مویها
هی که بَسی جانها، مویْ به مو بَستهاند
چون مَگَسان شِسْتِهاند، بر سَرِ چَربویها
باده چو از عقل بُرد، رنگ ندارد، رَواست
حُسنِ تو چون یوسُفیست، تا چه کُنم خویها؟
آهوی آن نرگسش، صید کُند جُز که شیر؟
راست شود روح چون، کَژ کُند ابرویها
مَفخَرِ تبریزیان، شَمسِ حَقِ بی زیان
تویْ به تو عشقِ توست، بازکُن این تویها
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.