۴۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۸

می‌شُدی غافل زِ اسرارِ قَضا
زَخم خوردی از سِلَحْدارِ قَضا

این چه کار افتاد آخِر ناگهان
این چُنین باشد چُنین کارِ قَضا

هیچ گُل دیدی که خندد در جهان
کو نَشُد گِریَنده از خارِ قضا؟

هیچ بَختی در جهان رونَق گرفت
کو نَشُد مَحْبوس و بیمارِ قَضا؟

هیچ کَس دُزدیده رویِ عیش دید
کو نَشد آوَنگ بر دارِ قَضا؟

هیچ کَس را مَکْر و فَن سودی نکرد
پیشِ بازی‌های مَکّارِ قَضا

این قَضا را دوستان خِدمَت کنند
جان کنند از صِدقْ ایثارِ قَضا

گَر چه صورت مُرد، جانْ باقی بِمانْد
در عِنایَت‌هایِ بسیارِ قَضا

جَوز بِشْکَست و بِمانْده مَغزِ روح
رَفت در حَلْوا زِ اَنْبارِ قَضا

آن کِه سویِ نار شُد بی‌مَغز بود
مَغزِ او پوسید از اِنْکارِ قَضا

آن کِه سویِ یار شُد مَسعود بود
مَغزِ جان بُگْزید و شُد یارِ قَضا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.