۷۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۶

چَمَنی که تا قیامَت گُلِ او به بار بادا
صَنَمی که بر جَمَالَش دو جهانْ نِثار بادا

زِ پگاهْ میرِ خوبان به شکار می‌خُرامَد
که به تیرِ غَمزهٔ او دلِ ما شکار بادا

به دو چَشمِ من زِ چَشمَش چه پیام‌هاست هر دَم
که دو چَشمَم از پیامَش خوش و پُرخُمار بادا

دَرِ زاهِدی شِکَستم به دُعا نِمود نفرین
که بُرو که روزگارَتْ همه بی‌قَرار بادا

نه قَرار مانْد و نی دل به دُعایِ او زِ یاری
که به خونِ ماست تشنه که خداشْ یار بادا

تَنِ ما به ماه مانَد که زِ عشق می‌گُدازَد
دلِ ما چو چَنگِ زُهره که گُسَسته تار بادا

بگُدازِ ماه مَنْگَر به گُسَستگیِّ زُهره
تو حَلاوَتِ غَمَش بین که یکَش هزار بادا

چه عروسی است در جان که جهان زِ عکسِ رویَش
چو دو دستِ نوعروسان تَر و پُرنِگار بادا

به عِذارِ جسم مَنْگَر که بِپوسَد و بِریزَد
به عِذارِ جان نِگَر که خوش و خوش عِذار بادا

تَنِ تیره هَمچو زاغیّ و جهانِ تَنْ زمستان
که به رَغمِ این دو ناخوش اَبَدا بهار بادا

که قِوامِ این دو ناخوش به چهار عُنصر آمد
که قِوامِ بَندگانَت به جُز این چهار بادا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.