۳۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۳

شمع دیدم گِردِ او پروانه‌ها چون جمع‌ها
شمع کِی دیدم که گَردد گِردِ نورَش شمع‌ها؟

شمع را چون بَرفُروزی، اشک ریزَد بر رُخان
او چو بِفْروزَد رُخِ عاشق، بِریزَد دَمْع‌ها

چون شِکَر گُفتار آغازَد بِبینی ذَرّه‌ها
از برایِ اِسْتِماعَش واگُشاده سَمْع‌ها

ناامیدانی که از ایّام‌ها بِفْسُرده اند
گرمیِ جانَش بَراَنْگیزَد زِ جانْشان طَمْع‌ها

گَر نه لُطفِ او بُدی، بودی زِ جان‌هایِ غَیور
مَرْ مرا از ذِکرِ نامِ شِکَّرینَش مَنْع‌ها

شَمسِ دین صَدْرِ خداوندِ خداوندان به حَق
کَزْ جَمالِ جانِ او با زیب و فَر شُد صَنْع‌ها

چون بر آن آمد که مَرْ جسمانیان را رو دَهَد
جانِ صدّیقانْ گَریبان را دَرید از شَنْع‌ها

تُخمِ امّیدی که کِشتَم از پِیِ آن آفتاب
یک نَظَر بادا ازو بر ما برایِ یَنْع‌ها

سایهٔ جسمِ لَطیفَش، جانِ ما را جان‌هاست
یا رَب آن سایه به ما وادِهْ برایِ طَبْع‌ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.