۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۳ - وله ایضا

آن شه حسن کز غلامی اوست
بندگی را شرف بر آزادی

گنج حسنش اگر مکان طلبد
در دو عالم نماند آبادی

خون ز شریان جبرئیل آرد
مژه‌اش در محل فصادی

مرغ روح از هوس قفس شکند
چون رود غمزه‌اش به صیادی

کرده معزول چشم قتالش
ملک الموت را ز جلادی

حاصل آن کامران که رخش ثناش
می توان تاختن به صد وادی

گرم تشریف بخشیش چون ساخت
طبع من از کمال و قادی

زان به تن جامهٔ خودم ننواخت
که مبادا بمیرم از شادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۲ - وله ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴ - در عزل گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.