۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲ - وله ایضا

ای شهریار ذیشان کز غایت بزرگی
شان تو بی‌نیاز است از مدح خوانی من

گرد بنای حسنت هست آهنین حصاری
از پاس دعوت خلق چون پاسبانی من

این پاسبانی اما چون دولت تو باقیست
جان نیز اگر برآید از جسم فانی من

دوش از عطیهٔ تو ای نوبهار دولت
از شرم زردتر شد رنگ خزانی من

با آن که بر وجودت از دعوت و تحیت
دایم گوهر فشانیست شغل نهانی من

بر عادت زمانه‌ای داور یگانه
موقوف سیم و زر نیست گوهرفشانی من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱ - قطعه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳ - در مرثیه فرماید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.