۳۱۶ بار خوانده شده
پسری دیدم پوشیده قبای
گفتم او را که به نزدیک من آی
گفت من دیر بمانم نایم
گفتم او را که بیا ژاژ مخای
دیر کی مانی جایی که بود
سیم در دست و گروگان در پای
من اگر ایستادهام مسته
خویشتن گر نشستهای مستای
زان که تو فتنهای و من علمم
تو نشسته بهی و من بر پای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گفتم او را که به نزدیک من آی
گفت من دیر بمانم نایم
گفتم او را که بیا ژاژ مخای
دیر کی مانی جایی که بود
سیم در دست و گروگان در پای
من اگر ایستادهام مسته
خویشتن گر نشستهای مستای
زان که تو فتنهای و من علمم
تو نشسته بهی و من بر پای
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.