۳۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۴

ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا
جز آرزوی صحبت تو کار ندارم

یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال
زان جز غم روی توفیاوار ندارم

دکان ترا جز فلک شمس ندانم
افعال ترا جز دل ابرار ندارم

بی شعر تو در ناظمه اندیشه نیابم
بی مدح تو در ناطقه گفتار ندارم

مقدار تو نزدیک من از چرخ فزونست
هر چند به نزدیک تو مقدار ندارم

آنجا که بود مجمع احرار ترا من
جز پیشرو سید احرار ندارم

چندانت به نزدیک من آبست که هرگز
من خاک قدمهای ترا خوار ندارم

من لطف ترا جز صفت باد ندانم
من قهر ترا جز گهر نار ندارم

گویی که مگر روی تو بختست کز آنروز
کان روی نکو دیدم تیمار ندارم

چون چرخ خمیده بو ما پیش هر ابله
گر برترت از گنبد دوار ندارم

چون نار ز غم کفته شود این دل اگر من
آگنده دل از مهر تو چون نار ندارم

خون باد چوبسد دلم ار من سخنت را
پاکیزه‌تر از گوهر شهوار ندارم

این گوهر منظوم که دارم به همه شهر
جز مکرمت و جود تو تجار ندارم

صد بحر گهر دارم در رسته ولیکن
یک تن به همه شهر خریدار ندارم

حقا که به لفظ ملح و شعر و معانی
در زیر فلک هیچ کسی یار ندارم

دارم سخنان چو زر اندر دل چو شمس
چه باکم اگر بدرهٔ دینار ندارم

هستند جهانی و گل انبوی مه دی
من بهر خلالی را یک خار ندارم

شب نیست که در فکرت یک نکتهٔ نیکو
تا روز بسان شب بیدار ندارم

در خاطر و در طبع چو بستان حقیقت
صد گلبن گل دارم و یک خار ندارم

با اینهمه شعر و هنر و فضل و کفایت
با جان عزیز تو که شلوار ندارم

همنام تو از پیرهنی چشم پدر را
با نور قرین کرد و من این عار ندارم

تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری
روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم

این مکرمت و لطف بجا آر ز حری
هر چند به نزدیک تو بازار ندارم

کین گوهر در رسته بخرد به همه شعر
جز مکرمت و جود تو ادرار ندارم

با این همه جز مدح تو اندیشه ندارم
من قدر ترا جز فلک نار ندارم

بادات دو صد خلعت از ایام که آنرا
جز گوهر ناسفته من ایثار ندارم

خود چرخ همی گوید کز حادثهٔ خویش
او را به همه عمر دل آزار ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.