۳۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی
پاسخ شنو ار چند نه‌ای در خور پاسخ

جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس
آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ

آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی
ور نه بخرد نیزهٔ خطی شمرد لخ

در بند بود رخ همه از اسب و پیاده
هر چند همه نطع بود جایگه رخ

نز روی عزیزیست که چون مرکب شاهان
رایض نکند بر سر خر کره همی مخ

گویی که نترسم ز همه دیوان آری
از میخ چه ترسد که مر او را نبود مخ

بیدار نه‌ای فارغی از بانگ تکاتک
بیمار نه‌ای فارغی از بند اخ و اخ

ایمن بود از چشم بد آن را که ز زشتی
در چشم کسان چون رخ شطرنج بود رخ

زان ایمنی از دیدن هر کس که بگویند
اندر مثل عامه که کخ را نبرد کخ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲ - در رثای امیر معزی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.