۴۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۶

مرا حَلْوا هَوَس کرده‌ست، حَلْوا
مَیَفکَن وَعدهٔ حَلْوا به فردا

دل و جانم بِدان حَلْواست پیوست
که صوفی را صَفا آرَد، نه صَفرا

زِهی حَلْوای گرم و چَرب و شیرین
که هر دَم می‌رَسَد بویَش زِ بالا

دَهانی بَسته، حَلْوا خور چو اَنْجیر
زِ دلْ خور، هیچ دست و لَب مَیالا

از آن دست است این حَلْوا، از آن دست
بِخور زان دستْ ای بی‌دست و بی‌پا

دَمی با مُصطَفی’ و کاسه باشیم
که او می‌خورْد از آن جا شیر و خُرما

از آن خُرما که مَریَم را ندا کرد
کُلی وَ اِشْرَبی وَ قَرْی عَیْنا

دلیلِ آن که زاده‌یْ عقلِ کُلّیم
نِدایش می‌رَسَد کِی جانِ بابا

هَمی‌خوانَد که فرزندان بیایید
که خوانْ آراسته‌ست و یارْ تنها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.