۳۶۳ بار خوانده شده
دل و جان را دَرین حَضرت بِپالا
چو صافی شُد، رَوَد صافی به بالا
اگر خواهی که ز آبِ صافْ نوشی
لَبِ خود را به هر دُردی مَیالا
از این سیلابِ دُرد او پاک مانَد
که جانباز است و چُست و بی مُبالا
نَپَرَّد عقلِ جُزوی زین عَقیله
چو نَبْوَد عَقلِ کُل بر جُزوْ لالا
نَلَرزَد دستْ وقتِ زَر شمُردن
چو بازرگان بِدانَد قَدْر کالا
چه گَرگین است وگَر خار است این حِرص
کسی خود را بَرین گَرگین مَمالا
چو شُد ناسور بر گَرگین چُنین گَر
طَلی سازَش به ذِکرِ حَق تَعالی’
اگر خواهی که این دَر باز گردد
سویِ این دَر رَوان و بیمَلال آ
رَها کُن صَدْر و ناموس و تَکَبُّر
میانِ جان بِجو صَدْرِ مُعَلّا
کُلاهِ رَفْعَت و تاجِ سُلَیمان
به هر کَل کِی رَسَد حاشا و کَلّا
خَمُش کردم، سُخن کوتاه خوشتَر
که این ساعت نمیگُنجَد عَلالا
جوابِ آن غَزَل که گفت شاعر
بَقائی شاءَ لَیْسَ هُمُ اَرْتِحالا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چو صافی شُد، رَوَد صافی به بالا
اگر خواهی که ز آبِ صافْ نوشی
لَبِ خود را به هر دُردی مَیالا
از این سیلابِ دُرد او پاک مانَد
که جانباز است و چُست و بی مُبالا
نَپَرَّد عقلِ جُزوی زین عَقیله
چو نَبْوَد عَقلِ کُل بر جُزوْ لالا
نَلَرزَد دستْ وقتِ زَر شمُردن
چو بازرگان بِدانَد قَدْر کالا
چه گَرگین است وگَر خار است این حِرص
کسی خود را بَرین گَرگین مَمالا
چو شُد ناسور بر گَرگین چُنین گَر
طَلی سازَش به ذِکرِ حَق تَعالی’
اگر خواهی که این دَر باز گردد
سویِ این دَر رَوان و بیمَلال آ
رَها کُن صَدْر و ناموس و تَکَبُّر
میانِ جان بِجو صَدْرِ مُعَلّا
کُلاهِ رَفْعَت و تاجِ سُلَیمان
به هر کَل کِی رَسَد حاشا و کَلّا
خَمُش کردم، سُخن کوتاه خوشتَر
که این ساعت نمیگُنجَد عَلالا
جوابِ آن غَزَل که گفت شاعر
بَقائی شاءَ لَیْسَ هُمُ اَرْتِحالا
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.