۴۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۰

بیا ای جانِ نو داده جهان را
ببِرَ از کار، عقلِ کاردان را

چو تیرمْ تا نَپَرِانی نَپَرَّم
بیا بارِ دِگَر پُر کُن کَمان را

زِ عشقَت باز طَشْت از بام افتاد
فِرِست از بامْ باز آن نَردِبان را

مرا گویند بامَش از چه سوی است؟
از آن سویی که آوردند جان را

از آن سویی که هر شب جانْ رَوان است
به وقتِ صبحْ بازآرَد رَوان را

از آن سو که بهار آید زمین را
چراغِ نو دهد صُبحْ آسمان را

از آن سو که عَصایی اژدها شُد
به دوزخ بُرد او فرعونیان را

از آن سو که تو را این جُست و جو خاست
نشانْ خود اوست، می‌جویَد نشان را

تو آن مَردی که او بر خَر نِشَسته‌ست
هَمی‌پُرسد زِ خَر این را و آن را

خَمُش کُن کو نمی‌خواهد زِ غَیرت
که در دریا دَرآرَد هَمگِنان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.