۴۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹ - جمال بقیت اللهی

سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی
ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی

به لاجورد افق ته کشیده برکه ی شب
مه و ستاره طپیدن گرفته چون ماهی

صلای رحلت شب داد و طلعت خورشید
خروس دهکده از صیحه سحرگاهی

به جستجوی تو ای صبح در شبان سیاه
بسا که قافله آه کرده ام راهی

نمانده چشمه آب بقا به ظلمت دهر
بجز چراغ جمال بقیت اللهی

برآی از افق ای مشعل هدایت شرق
برآر گله این گمرهان ز گمراهی

ز سایه ئی که به خاک افکنی خوشم چکنم
همای عرش کجا و کبوتر چاهی

بشارتی به خدا خواندن و خدا دیدن
که این بشر همه خودبینی است و خودخواهی

به گوش آنکه صدای خدا نمی شنود
حدیث عشق من افسانه ئی بود واهی

تو کوه و کاه چه دانی که شهریارا چیست
به کوه محنت من بین و چهره کاهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۸ - ماه سفرکرده
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۰ - دنیای دل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.