۱۱۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۳ - با روح صبا

ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

تو که آتشکده ی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی

تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی

خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی

تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی

ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو
نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی

چنگی معبد گردون شوی ای رشک ملک
که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی

شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان
با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی

شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد
که تواش شیفته ی زلف و بناگوش شدی

باز در خواب شب دوش ترا می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی

ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت
به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی

ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیست
آتشی بود در این سینه که در جوش شدی

شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم
که چرا دور از آن چشمه ی پرنوش شدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۲ - شمشیر قلم
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۴ - انتظار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.