۵۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۶ - بیاد مرحوم میرزاده عشقی

عشقی که درد عشق وطن بود درد او
او بود مرد عشق که کس نیست مرد او

چون دود شمع کشته که با وی دمیست گرم
بس شعله ها که بشکفد از آه سرد او

بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز
پروانه تخیل آفاق گرد او

او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت
از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او

آن نردباز عشق که جان در نبرد باخت
بردی نمی کنند حریفان نرد او

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او

در عاشقی رسید بجائی که هرچه من
چون باد تاختم نرسیدم به گرد او

از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ
این کارمزد کشور و آن کارکرد او

آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه
با خون سرخ رنگ شود روی زرد او

درمان خود به دادن جان دید شهریار
عشقی که درد عشق وطن بود درد او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۵ - به سروناز شیراز
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۷ - یاد قدیم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.