۵۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰ - بخفت خفته و دولت بیدار

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

آن که می خواست به رویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم

آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم

آن که می خواست غبار غمم از دل بزداید
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم

یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم

ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر می رود از آتش هجران تو دودم

جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایه ی امید ز سودای تو سودم

به غزل رام توان کرد غزالان رمیده
شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹ - حراج عشق
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱ - خمار انتظار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.