۵۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳ - اشک ندامت

گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
از در آشتیم آن مه بی مهر درآید

آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان
با دم عیسویم این دم آخر به سر آید

خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب
به تماشای من از روزنه کلبه درآید

دلکش آن چهره که چون لاله بر افروخته از شرم
بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید

سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل
گر تو هم یادت ازین قمری بی‌بال و پرآید

شمع لرزان شبانگاهم و جانم به سر دست
تا نسیم سحرم بال و پرافشان به بر آید

رود از دیده چو با یادمنش اشک ندامت
لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآید

شهریارا گله از گیسوی یار اینهمه بگذار
کاخر آن قصه به پایان رسد این غصه سرآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲ - او بود و او نبود
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴ - روزه شکن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.