۱۲۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲ - او بود و او نبود

اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود
از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود

مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود
دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود

دیگر شکسته بود دل و در میان ما
صحبت به جز حکایت سنگ و سبو نبود

او بود در مقابل چشم ترم ولی
آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود

حیف از نثار گوهر اشک، ای عروس بخت!
با روی زشت زیور گوهر نکو نبود

اشکش نمی‌مکیدم و بیمار عشق را
جز بغض، شربت دگری در گلو نبود

آلوده بود دامن پاک و به رغم عشق
با اشک نیز دست و دل شستشو نبود

از گفتگو و یاد جفا کردنم چه سود
او بود بی‌وفا و در این گفتگو نبود

ماهی که مهربان نشد از یاد رفتنی است
عطری نماند از گل رنگین که بو نبود

آزادگان به عشق خیانت نمی کنند
او را خصال مردم آزاده خو نبود

چون عشق و آرزو به دلم مرد شهریار
جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱ - بازار شوق
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳ - اشک ندامت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.