۴۸۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱ - بازار شوق

یاد آن که جز به روی منش دیده وا نبود
وان سست عهد جز سری از ما، سوا نبود

امروز در میانه کدورت نهاده پای
آن روز در میان من و دوست جا نبود

کس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاست
اول حبیب من به خدا بی وفا نبود

دل با امید وصل به جان خواست درد عشق
آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود

تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت
غم با دل رمیده ی ما آشنا نبود

از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی به غیر محبت روا نبود

گر نای دل نبود و دم آه سرد ما
بازار شوق و گرمی شور و نوا نبود

سوزی نداشت شعر دل انگیز شهریار
گر همره ترانه ساز صبا نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰ - خوابی و خماریی
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲ - او بود و او نبود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.