۹۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵ - درس محبت

روشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانه سر گردانند

خود بده درس محبت که ادیبان خرد
همه در مکتب توحید تو شاگردانند

تو به دل هستی و این قوم به گل می جویند
تو به جانستی و این جمع جهانگردانند

عاشقانراست قضا هر چه جهانراست بلا
نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند

اهل دردی که زبان دل من داند نیست
دردمندم من و یاران همه بی دردانند

بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا
مرو ای مرد که این طایفه نامردانند

آتشی هست که سرگرمی اهل دل ازوست
وینهمه بی خبرانند که خون سردانند

چون مس تافته اکسیر فنا یافته اند
عاشقان زر وجودند که رو زردانند

شهریارا مفشان گوهر طبع علوی
کاین بهائم نه بهای در و گوهردانند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴ - عید خون
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶ - هفت خوان عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.