۵۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲ - سیل روزگار

لبت تا در شکفتن لاله ی سیراب را ماند
دلم در بیقراری چشمه ی مهتاب را ماند

گهی کز روزن چشمم فرو تابد جمال تو
به شبهای دل تاریک من مهتاب را ماند

خزان خواهیم شد ساقی کنون مستی غنیمت دان
که لاله ساغر و شبنم شراب ناب را ماند

بتا گنجینه حسن و جوانی را وفایی نیست
وفای بی مروت گوهر نایاب را ماند

بدین سیمای آرامم درون دریای طوفانیست
حذر کن از غریق آری که خود غرقاب را ماند

به جز خواب پریشانی نبود این عمر بی حاصل
کی آن آسایش خوابش که گویم خواب را ماند

سخن هرگز بدین شیرینی و لطف و روانی نیست
خدا را شهریار این طبع جوی آب را ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱ - مسافر همدان
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳ - سرود ساربان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.