۱۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴ - سپاه من

منم که شعر و تغزل پناهگاه من است
چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است

صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست
که این وظیفه محول به اشک و آه من است

صلای صبح تو دادم به ناله ی شبگیر
چه روزها که سپید از شب سیاه من است

به عالمی که در او دشمنی به جان بخرند
عجب مدار اگر عاشقی گناه من است

اگر نمانده کس از دوستان من بر جا
وفای عهد مرا دشمنان گواه من است

هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی
اگر که بوی وفا می دهد گیاه من است

کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست
هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است

تو هرکه را که چپ و راست تاخت فرزین گوی
پیاده گر به خط مستقیم شاه من است

نگاه من نتواند جمال جانان جست
جمال اوست که جوینده ی نگاه من است

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است

چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است
که نغمه ی قلمم شور و چارگاه من است

خطوط دفتر من سیم ساز را ماند
قلم معاینه ی مضراب سر به راه من است

کلاه فقر بسی هست در جهان لیکن
نگین تاج شهان در پر کلاه من است

شکستن صف من کار بی صفایان نیست
که “شهریارم” و صاحبدلان سپاه من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳ - زکات زندگی
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵ - چراغ هدایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.