۵۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳

ای یارِ قَمَرسیما، ای مُطربِ شِکَّرخا
آوازِ تو جانْ اَفْزا، تا روز مَشین از پا

سودیْ هَمِگی سودی، بر جُمله بَراَفْزودی
تا بود چُنین بودی، تا روز مَشین از پا

صد شهر خَبَر رَفته کِی مَردمِ آشفته
بیدار شُد آن خُفته، تا روز مَشین از پا

بیدار شُد آن فِتْنه، کو چون بِزَنَد طَعْنه
در کوه کُند رَخْنه، تا روز مَشین از پا

در خانه چُنین جَمعی، در جَمعْ چُنین شمعی
دارم زِ تو من طَمْعی، تا روز مَشین از پا

میر آمد میر آمد، وان بَدْرِ مُنیر آمد
وان شِکَّر و شیر آمد، تا روز مَشین از پا

ای بانگ و نَوایَت تَر، وَزْ بادِ صَبا خوش تَر
ما را تو بَری از سَر، تا روز مَشین از پا

مَجْلِس به تو فَرخُنده، عِشرَت زِ دَمَت زنده
چون شمع فُروزَنده، تا روز مَشین از پا

این چَرخ و زمینْ خیمه، کَس دید چُنین خیمه؟
ای اُسْتُنِ این خیمه، تا روز مَشین از پا

این قوم پُرند از تو، با کَرّ و فَرَنْد از تو
زیر و زَبَرند از تو، تا روز مَشین از پا

در بَحرْ چو کَشتیبان، آن پیل هَمی‌جُنبان
تا مَنْزِلِ آباقان، تا روز مَشین از پا

ای خوش نَفَسِ نایی، بَس نادره بُرنایی
چون با همه بَرنایی، تا روز مَشین از پا

دَف از کَفِ دست آید، نِی از دَم مَست آید
با نِیْ همه پَست آید، تا روز مَشین از پا

چون جانْ خَمُشیم امّا، کی خُسْبَد جانْ جانا؟
تو باش زبانِ ما، تا روز مَشین از پا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.