۶۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳

آمد بُتِ میخانه تا خانه بَرَد ما را
بِنْمود بهارِ نو تا تازه کُند ما را

بُگْشاد نشانِ خود بَربَست میانِ خود
پُر کرد کَمانِ خود تا راه زَنَد ما را

صد نُکته دَرانَدازَد صد دام و دَغَل سازد
صد نَرْدِ عَجَب بازد تا خوش بِخورَد ما را

رو سایه‌ی سَروَش شو پیش و پَسِ او می‌دو
گر چه چو درختِ نو از بُن بِکَند ما را

گَر هَست دِلَش خارا مَگْریز و مَرو یارا
کَاوَّل بِکُشَد ما را واخِر بِکَشَد ما را

چون ناز کُند جانان اَنْدَر دلِ ما پنهان
بر جُمله‌ی سُلطانان صد ناز رَسَد ما را

بازآمد و بازآمد آن عُمرِ دراز آمد
آن خوبی و ناز آمدتا داغ نَهَد ما را

آن جان و جهان آمد وان گنجِ نَهان آمد
وان فَخْرِ شَهان آمد تا پَرده دَرَد ما را

می‌آید و می‌آید آن کَس که همی‌باید
وَزْ آمدنش شاید گر دل بجهد ما را

شَمسُ الْحق تبریزی در برج حَمَل آمد
تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.