۸۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱

شَمعِ جهان دوش نَبُد نورِ تو در حَلقۀ ما
راست بگو، شَمعِ رُخَت دوش کجا بود؟ کجا؟

سویِ دلِ ما بِنِگَر، کَزْ هَوَسِ دیدنِ تو
نیست شُد و سیر نَشُد از طَلَب و طالَ بَقا

دوش کجا بود مَهَت؟ خیمه و خَیل و سِپَهَت؟
دولتْ آن‌جا که دَرو، حُسنِ تو بُگْشاد قَبا

دوش به هر جا که بُدی، دانم کِامْروز زِ غَم
گشته بُوَد همچو دِلَم، مَسجدِ لا حَوْلَ وَلا

دوش هَمی‌گشتم من تا به سَحَر ناله کُنان
بَدْرُکَ بِالصُّبحِ بَدا، هَیَّجَ نَوْمی و نَفی

سایۀ نوری تو و ما، جُمله جهانْ سایۀ تو
نورْ که دیده‌ست که او، باشد از سایه جُدا؟

گاه بُوَد پَهْلویِ او، گاه شود مَحْو دَرو
پَهلویِ او هست خدا، مَحو دَرو هست لِقا

سایه زده دستِ طَلَب، سخت در آن نورِ عَجَب
تا چو بِکاهَد بِکَشَد نورِ خدایَش به خدا

شرحِ جداییّ و دَرآمیختگی سایه و نور
لا یَتَناهی، وَ لَئِنْ جِئْتَ بِضِعْفٍ مَدَدا

نورْ مُسَبِّب بُوَد و هر چه سَبَب، سایۀ او
بی‌سَبَبی قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکُلٍّ سَبَبا

آینۀ هَمدِگَر افتاد مُسَبِّب وَ سَبَب
هرکِه نه چون آینه گشته‌ست، ندید آینه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.