۸۶۹ بار خوانده شده
بادا مُبارک در جهان، سور و عروسیهایِ ما
سور و عروسی را خدا، بُبْرید بر بالایِ ما
زُهره قَرین شُد با قَمَر، طوطی قَرین شُد با شِکَر
هر شب عروسیِّ دِگَر، از شاهِ خوشْ سیمایِ ما
اِنَّ الْقُلُوبَ فُرِّجَتْ، اِنَّ النُّفُوسَ زَوِّجَتْ
اِنَّ الْهُمُومَ اُخْرِجَتْ، در دولتِ مولایِ ما
بِسْمِ اللَّهْ امشب بر نَوی، سویِ عروسی میرَوی
دامادِ خوبان میشوی، ای خوبِ شَهرآرایِ ما
خوش میرَوی در کویِ ما، خوش میخُرامی سویِ ما
خوش میجَهی در جوی ما، ای جوی و ای جویایِ ما
خوش میرَوی بر رایِ ما، خوش میگُشایی پایِ ما
خوش میبُری کَفهایِ ما، ای یوسُفِ زیبایِ ما
از تو جَفا کردن رَوا، وَزْ ما وَفا جُستن خَطا
پایِ تَصرُّف را بِنِه، بر جانِ خونْ پالایِ ما
ای جانِ جانْ جان را بِکَش، تا حضرتِ جانانِ ما
وین استخوان را هم بِکَش، هدیه بَرِ عَنْقایِ ما
رَقصی کنید ای عارفان، چَرخی زنید ای مُنّصِفان
در دولتِ شاهِ جهان، آن شاهِ جانْ اَفْزایِ ما
در گَردن اَفکَنده دُهُل، در گِردَکِ نسرین و گُل
کِامْشب بُوَد دَفّ و دُهُل، نیکوتَرین کالایِ ما
خاموشْ کِامْشب زُهره شُد، ساقی به پیمانه و به مُدّ
بِگْرفته ساغَر میکَشَد، حَمْرایِ ما، حَمْرایِ ما
وَاللَهْ که این دَم صوفیان، بَستَند از شادیْ میان
در غَیبْ پیشِ غَیبدان، از شوقِ اِسْتِسْقایِ ما
قومی چو دریا کَفزَنان، چون موجها سَجده کُنان
قومی مُبارز چون سِنان، خونْ خوارْ چون اَجْزایِ ما
خاموشْ کِامْشب مَطْبَخی، شاه است از فَرُّخ رُخی
این نادره که میپَزَد، حَلْوایِ ما، حَلْوایِ ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
سور و عروسی را خدا، بُبْرید بر بالایِ ما
زُهره قَرین شُد با قَمَر، طوطی قَرین شُد با شِکَر
هر شب عروسیِّ دِگَر، از شاهِ خوشْ سیمایِ ما
اِنَّ الْقُلُوبَ فُرِّجَتْ، اِنَّ النُّفُوسَ زَوِّجَتْ
اِنَّ الْهُمُومَ اُخْرِجَتْ، در دولتِ مولایِ ما
بِسْمِ اللَّهْ امشب بر نَوی، سویِ عروسی میرَوی
دامادِ خوبان میشوی، ای خوبِ شَهرآرایِ ما
خوش میرَوی در کویِ ما، خوش میخُرامی سویِ ما
خوش میجَهی در جوی ما، ای جوی و ای جویایِ ما
خوش میرَوی بر رایِ ما، خوش میگُشایی پایِ ما
خوش میبُری کَفهایِ ما، ای یوسُفِ زیبایِ ما
از تو جَفا کردن رَوا، وَزْ ما وَفا جُستن خَطا
پایِ تَصرُّف را بِنِه، بر جانِ خونْ پالایِ ما
ای جانِ جانْ جان را بِکَش، تا حضرتِ جانانِ ما
وین استخوان را هم بِکَش، هدیه بَرِ عَنْقایِ ما
رَقصی کنید ای عارفان، چَرخی زنید ای مُنّصِفان
در دولتِ شاهِ جهان، آن شاهِ جانْ اَفْزایِ ما
در گَردن اَفکَنده دُهُل، در گِردَکِ نسرین و گُل
کِامْشب بُوَد دَفّ و دُهُل، نیکوتَرین کالایِ ما
خاموشْ کِامْشب زُهره شُد، ساقی به پیمانه و به مُدّ
بِگْرفته ساغَر میکَشَد، حَمْرایِ ما، حَمْرایِ ما
وَاللَهْ که این دَم صوفیان، بَستَند از شادیْ میان
در غَیبْ پیشِ غَیبدان، از شوقِ اِسْتِسْقایِ ما
قومی چو دریا کَفزَنان، چون موجها سَجده کُنان
قومی مُبارز چون سِنان، خونْ خوارْ چون اَجْزایِ ما
خاموشْ کِامْشب مَطْبَخی، شاه است از فَرُّخ رُخی
این نادره که میپَزَد، حَلْوایِ ما، حَلْوایِ ما
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.