۸۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶

هر لحظه وَحیِ آسْمان، آید به سِرِّ جان‌ها
کاخِر چو دُردی بر زمینْ تا چند می‌باشی، بَرآ

هر کَزْ گِرانْ جانان بُوَد، چون دُرد در پایان بُوَد
آن‌گَه رَوَد بالایِ خُم، کان دُردِ او یابَد صَفا

گِل را مَجُنبان هر دَمی، تا آبِ تو صافی شود
تا دُردِ تو روشن شود، تا دَرْدِ تو گردد دَوا

جانی‌ست چون شُعله ولی، دودَش زِ نورش بیش‌تَر
چون دود از حَد بُگْذرد، در خانه نَنْمایَد ضیا

گَر دود را کمتر کُنی، از نورِ شُعله بَرخوری
از نورِ تو روشن شود، هم این سَرا، هم آن سَرا

در آبِ تیره بِنْگری، نی ماه بینی نی فَلَک
خورشید و مَهْ پنهان شود، چون تیرگی گیرد هوا

بادِ شمالی می‌وَزَد، کَزْ وِیْ هوا صافی شود
وَزْ بَهرِ این صَیقل، سَحَر دَر می‌دَمَد بادِ صَبا

بادِ نَفَس مَر سینه را، زَانْدوه صَیقل می‌زَنَد
گَر یک نَفَس گیرد نَفَس، مَر نَفْس را آید فَنا

جانِ غریب اَنْدَر جهان، مُشتاقِ شهرِ لامَکان
نَفْسِ بَهیمی در چَرا، چندین چَرا باشد چرا؟

ای جانِ پاکِ خوش گُهَر، تا چند باشی در سَفَر
تو بازِ شاهی، بازپَر سویِ صَفیرِ پادشا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.