۲۳۸ بار خوانده شده
چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش
نوری ندادیم شبی از ماههتاب خویش
رویی چنان مپوش زعشاق کاهل دل
از تشنگان دریغ ندارند آب خویش
گر نه کباب کردن دلها شدش حلال
آن مست را بحل نکنم من کباب خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نوری ندادیم شبی از ماههتاب خویش
رویی چنان مپوش زعشاق کاهل دل
از تشنگان دریغ ندارند آب خویش
گر نه کباب کردن دلها شدش حلال
آن مست را بحل نکنم من کباب خویش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۴۲۹
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.