۲۷۴ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۴۱۶

ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش
به خامه راست نیاید شکایت ستمش

اگر ز دست اجل چند که امان یابم
به خاک پاش که سر بر ندارم از قدمش

هزار نامه نوشتم به خون دیده ولی
به این دیار نیامد کبوتر حرمش

مباشری که به کنج فراق می نوشد
سفال باده نماید به چشم جام جمش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۴۱۵
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۴۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.