۲۴۱ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۴۰۸

گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش
ور به سامان روزگاری نیست گو هرگز مباش

هر خسی را از گلستان جهان گلها شگفت
گر مرا بوی بهاری نیست گو هرگز مباش

چهرهٔ زرین و سیمین سینهٔ ترکان بستم
بازور سیمم شماری نیست گو هرگز مباش

آسمان وا راست دامان مراد ناکسان
گر مرا پیوند واری نیست هرگز گو مباش

غم خود ازعشقست گو در جان من جاوید باد
گر غم را غم‌گساری نیست هرگز گو مباش

عشق بازی با خیال یار هم شبها خوشست
باری ار بوس و کناری نیست گو هرگز مباش

مجلس عیشست و جز خسرو همه مستند اگر
ناکسی و نابکاری نیست گو هرگز مباش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۴۰۷
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۴۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.