۲۷۹ بار خوانده شده
لب از تو وز شکر پیمانهای چند
رخ از تو ز خفتن بتخانهای چند
درازی هست در موی تو چندان
که میباید به هر مو شانهای چند
بیازارد گرت زان شانه مویی
به پیشت بشکنم دندانهای چند
سر آنروی آتشناک گردم
بباید شمع را پروانهای چند
به زلف و عارضت دلهای سوزان
شب است و آتش دیوانهای چند
مخسب امشب که ازبیخوابی خویش
بگویم پیش تو افسانهای چند
زچشم دانه دانه میچکد آب
چو مرغان قانعم با دانهای چند
خوشم در عشق تو بی عقل و بی جان
نگنجد در میان بیگانهای چند
برا گرد دلم کز جستجو یت
مرا هم گشته شد ویرانهای چند
براتم کن زلب بوسی و بنویس
هم از خون دلم پروانهای چند
و گر نیشی زند از غمزهٔ مست
ز خسرو بشنود افسانهای چند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
رخ از تو ز خفتن بتخانهای چند
درازی هست در موی تو چندان
که میباید به هر مو شانهای چند
بیازارد گرت زان شانه مویی
به پیشت بشکنم دندانهای چند
سر آنروی آتشناک گردم
بباید شمع را پروانهای چند
به زلف و عارضت دلهای سوزان
شب است و آتش دیوانهای چند
مخسب امشب که ازبیخوابی خویش
بگویم پیش تو افسانهای چند
زچشم دانه دانه میچکد آب
چو مرغان قانعم با دانهای چند
خوشم در عشق تو بی عقل و بی جان
نگنجد در میان بیگانهای چند
برا گرد دلم کز جستجو یت
مرا هم گشته شد ویرانهای چند
براتم کن زلب بوسی و بنویس
هم از خون دلم پروانهای چند
و گر نیشی زند از غمزهٔ مست
ز خسرو بشنود افسانهای چند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۲۹۹
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.