۳۱۰ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۲۹۷

یک دل به سر کوی تو آباد نیابند
یک جان زخم زلف تو آزاد نیابند

از پس که گرفتار غمت شد همه دلها
آفاق بگردند و دلی شاد نیابند

روزی که روی مست و خرامان سوی بازار
در شهر یکی صومعه آبادنیابند

جان میکن و از بهر وفا دم مزن ای دل
کاین مزد زخوبان پریزادنیا بند

ناخورده خراشی ز سرتیشهٔ هجران
سنگی به سر تربت فرهاد نیابند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۲۹۶
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۲۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.