۱۰۹۱ بار خوانده شده
ای رستْخیزِ ناگهان، وِیْ رَحمَتِ بیمُنتَها
ای آتشی افروخته در بیشۀ اندیشهها
امروزْ خندان آمدی، مِفْتاحِ زندان آمدی
بر مُستْمَندان آمدی، چون بَخشش و فَضلِ خدا
خورشید را حاجِب تویی، اومید را واجب تویی
مَطْلَب تویی، طالِب تویی، هم مُنتَها، هم مُبتَدا
در سینهها بَرخاسته، اندیشه را آراسته
هم خویش حاجَت خواسته، هم خویشتن کرده رَوا
ای روحبَخشِ بیبَدَل، وِیْ لَذَّتِ عِلْم و عَمَل
باقی بَهانهست و دَغَل، کاین عِلَّت آمد وان دَوا
ما زان دَغَل کژبین شده، با بیگُنه در کین شده
گَهْ مَستِ حورُالْعین شده، گَهْ مَستِ نان و شوربا
این سُکْر بین، هِلْ عقل را، وین نُقل بین، هِلْ نَقل را
کَز بَهرِ نان و بَقْل را چندین نَشایَد ماجَرا
تَدبیرِ صدرنگ اَفْکَنی، بر روم و بر زَنگ اَفْکَنی
وَنْدَر میانْ جنگ اَفْکنی، فی اِصْطِناعٍ لا یُری
میمال پنهان گوشِ جان، مینِهْ بَهانه بر کَسان
جانْ رَبِّ خَلِّصْنی زنان، وَاللَّهْ که لاغ است ای کیا
خامُش که بَس مُستَعْجِلَم، رفتم سویِ پایِ عَلَم
کاغذ بِنِه، بِشْکَن قَلَم، ساقی دَرآمد، اَلصَّلا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ای آتشی افروخته در بیشۀ اندیشهها
امروزْ خندان آمدی، مِفْتاحِ زندان آمدی
بر مُستْمَندان آمدی، چون بَخشش و فَضلِ خدا
خورشید را حاجِب تویی، اومید را واجب تویی
مَطْلَب تویی، طالِب تویی، هم مُنتَها، هم مُبتَدا
در سینهها بَرخاسته، اندیشه را آراسته
هم خویش حاجَت خواسته، هم خویشتن کرده رَوا
ای روحبَخشِ بیبَدَل، وِیْ لَذَّتِ عِلْم و عَمَل
باقی بَهانهست و دَغَل، کاین عِلَّت آمد وان دَوا
ما زان دَغَل کژبین شده، با بیگُنه در کین شده
گَهْ مَستِ حورُالْعین شده، گَهْ مَستِ نان و شوربا
این سُکْر بین، هِلْ عقل را، وین نُقل بین، هِلْ نَقل را
کَز بَهرِ نان و بَقْل را چندین نَشایَد ماجَرا
تَدبیرِ صدرنگ اَفْکَنی، بر روم و بر زَنگ اَفْکَنی
وَنْدَر میانْ جنگ اَفْکنی، فی اِصْطِناعٍ لا یُری
میمال پنهان گوشِ جان، مینِهْ بَهانه بر کَسان
جانْ رَبِّ خَلِّصْنی زنان، وَاللَّهْ که لاغ است ای کیا
خامُش که بَس مُستَعْجِلَم، رفتم سویِ پایِ عَلَم
کاغذ بِنِه، بِشْکَن قَلَم، ساقی دَرآمد، اَلصَّلا
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.