۲۷۳ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۱۶۹

شوق توأم باز گریبان گرفت
اشک دوان آمد و دامان گرفت

سهل بود ترک دو عالم ولی
ترک رخ وزلف تو نتوان گرفت

جان منی ! بی تو نفس چون زنم ؟
زانکه مرا بی تو دل از جان گرفت

هر که چنین فرصتی از دست داد
بس سر انگشت به دندان گرفت

عارض او تا بدر آورد خط
خرده بسی برمه تابان گرفت

خال تو برلعل لب دست یافت
مورچه‌ای ملک سیلمان گرفت

دل طلب کعبهٔ روی تو کرد
حلقهٔ آن زلف پریشان گرفت

ما و می و طرف گلستان و یار
باد صبا طرف گلستان گرفت

بی مه رخسار و شب زلف او
خاطرم از شمع شبستان گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۱۶۸
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.