۳۴۵ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۸۳

کشتهٔ تیغ جفایت دل درویش من است
خسته تیر بلایت جگر ریش من است

نیک‌خواهی که کند منع ز عشق تو مرا
منکری دان به حقیقت که بد اندیش منست

هر گروهی بگزیدند به عالم دینی
عاشقی دین من و بی‌خبری کیش من است

گر دل از ما ببرید و بتو پیوست چه باک ؟
آشنا با تو و بیگانه زمن خویش من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۸۲
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.