۳۱۹ بار خوانده شده
برو ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را
مرا بگذار تا می بینم آن سرو خرامان را
به این مقدار هم رنجی برای خاطر نمیخواهم
که از خونم پشیمانی بود آن ناپشیمان را
مپرس ای دل که چون میباشد آخر جان غمناکت
که من دیریست کز یادت فراموش کردهام جان را
ورت بدنامی است از من به یک غمزه بکش زارم
چرا برخویش مشکل می کنی این کار آسان را؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
مرا بگذار تا می بینم آن سرو خرامان را
به این مقدار هم رنجی برای خاطر نمیخواهم
که از خونم پشیمانی بود آن ناپشیمان را
مپرس ای دل که چون میباشد آخر جان غمناکت
که من دیریست کز یادت فراموش کردهام جان را
ورت بدنامی است از من به یک غمزه بکش زارم
چرا برخویش مشکل می کنی این کار آسان را؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۲۳
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.