۴۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۳

نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم

به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم

خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم

خرد ز پیری من کی حساب برگیرد
که باز با صنمی طفل عشق می‌بازم

به جز صبا و شمالم نمی‌شناسد کس
عزیز من که به جز باد نیست دمسازم

هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم

سرشکم آمد و عیبم بگفت روی به روی
شکایت از که کنم خانگیست غمازم

ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می‌گفت
غلام حافظ خوش لهجه ی خوش آوازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.