۳۰۴ بار خوانده شده

بخش ۹ - حکایت شبانی که، از غایت همت، تیغ را آیینه وجاهت، و قلم را عمدهٔ دولت خود ساخت

گویند که، در عرب، جوانی
بودست ز نسبت شبانی

بختش چو به اوج رهبری داشت
همت به فلک برابری داشت

زان پیشه کز اصل کار بودش
اقبال رهی دگر نمودش

زان شیردلی که داشت با خویش
آلوده نشد به چربی میش

رفتی پدرش چو مستمندان
دنبال چرای گوسپندان

او سبق امید کرده پر کار
در درس ادب شدی به تکرار

چون حرف قلم درست کردی
دامن به سلاح چست کردی

تا یافت از آن هنر پرستی
در هر دو هنر تمام دستی

روزی پدرش به پرده در گفت:
کای جان تو گشته با خرد جفت

نو شد چو شکوفهٔ جوانی
از جفت گریز نیست دانی

گر فرمایی ز همسری چند
خواهیم بتی، سزای پیوند؟

گفتا که: چو کردنی است کاری
جفت از نسب خلیفه باری

گفتش پدر: ای سلیم خود رای
ز اندازهٔ خود برون منه پای

گیرم که دهندت آنچه دل خواست
بی خواسته، کار چون شود راست؟

نقد سری و سواریت کو؟
و اسباب عروس داریت کو؟

آورد جوان دولت اندیش
شمشیر و قلم نهاد در پیش

گفت: ار سبب دگر ندارم
این هر دو، نه بس کلید کارم؟؟

گویند به همت آن جوان مرد
شد برتر از انک آروز کرد

دولت چو برو فگند سایه
شد محتشمی بلند پایه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸ - راه نمودن فرزند، قره العین عین الدین خضر را، که از ظلمات دنیا سوی روشنایی گراید، رواه الله من عین الحیوة عمره، کالخضر، بصحه الذات
گوهر بعدی:بخش ۱۰ - آغاز سلسله جنبانیدن مجنون و لیلی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.